این شعر اول بار توسط شاعری ذوب در ولایت و دروصف حکام عرب سروده شده و در این دفتر با اندکی تصرف و تخلیص در وصف سد علی ولایت دیکتاتوری منتشر می گردد.
سد علی ذکر تو گویم که تو طاغی و فراری/
نروی جز به همان ره که رود صٌدام فراری/
همه اعدام تو جوید همه از قتل تو پوید/
همه لعنت به تو گوید که به هر لعن سزایی/
تو اصن جفت نداری، ز توحش تو دگر یکه نداری/
نسبات بیرگ و ریشه، ولی راهزنانی/
نه نیازت به مروّت نه به فرزند تو حاجت/
تویی سربار یه ملت، لقب زشت ولایت/
تو انیس الهپروتی تو اسیر الشهواتی/
تو لئیمی، تو سخیفی، تو شریری، تو ذلیلی/
تو نماینده اسبی، تو ولایت الاغی/
بری از خلق و خدایی، بری از فهم و کمالی/
بری از خویش و کسانی، بری از دین و نمازی/
پُری از خوردن و خفتن، به مقامات حریصی/
پُری از شرک و دورنگی، مملو از عیب و خطایی/
نتوان وصف تو گفتن که عرب زاده ننگی/
نتوان شبه تو جستن که تو فرعون نهانی/
نبُد این مُلک و تو بودی، بود این خلق و تو در مُلک نباشی/
نه بخسبی نه بگردی، همه اش خوف و هراسی/
همه همکاسه ظلمی، همه همراه ریایی/
همه زوری و غروری، از همه پرتو سبزی سد علی تو کَر و کوری/
همه سحری تو بدانی، همه خوبی تو بپوشی/
همه خیری تو بکاهی، همه شری تو فزایی/
عجبٌ لیس کمثله، زجرٌ لیس له ضد/
لِمَنِ المُلک؟ چه رویی؟ به جهنم تو سزایی/
لب و دندان خلایق همه نفرین تو گوید/
مگر از آتش دوزخ ببری سهم کلانی/
نروی جز به همان ره که رود صٌدام فراری/
همه اعدام تو جوید همه از قتل تو پوید/
همه لعنت به تو گوید که به هر لعن سزایی/
تو اصن جفت نداری، ز توحش تو دگر یکه نداری/
نسبات بیرگ و ریشه، ولی راهزنانی/
نه نیازت به مروّت نه به فرزند تو حاجت/
تویی سربار یه ملت، لقب زشت ولایت/
تو انیس الهپروتی تو اسیر الشهواتی/
تو لئیمی، تو سخیفی، تو شریری، تو ذلیلی/
تو نماینده اسبی، تو ولایت الاغی/
بری از خلق و خدایی، بری از فهم و کمالی/
بری از خویش و کسانی، بری از دین و نمازی/
پُری از خوردن و خفتن، به مقامات حریصی/
پُری از شرک و دورنگی، مملو از عیب و خطایی/
نتوان وصف تو گفتن که عرب زاده ننگی/
نتوان شبه تو جستن که تو فرعون نهانی/
نبُد این مُلک و تو بودی، بود این خلق و تو در مُلک نباشی/
نه بخسبی نه بگردی، همه اش خوف و هراسی/
همه همکاسه ظلمی، همه همراه ریایی/
همه زوری و غروری، از همه پرتو سبزی سد علی تو کَر و کوری/
همه سحری تو بدانی، همه خوبی تو بپوشی/
همه خیری تو بکاهی، همه شری تو فزایی/
عجبٌ لیس کمثله، زجرٌ لیس له ضد/
لِمَنِ المُلک؟ چه رویی؟ به جهنم تو سزایی/
لب و دندان خلایق همه نفرین تو گوید/
مگر از آتش دوزخ ببری سهم کلانی/